از اونجایی که این وبلاگ جدیداً خیلی ادا در میاره
و گاهی می تونم واردش بشم.
و گاهی نه…
تصمیم گرفتم باز اسباب کشی کنم
پس از این به بعد اینجام:
دسامبر 31, 2008
از اونجایی که این وبلاگ جدیداً خیلی ادا در میاره
و گاهی می تونم واردش بشم.
و گاهی نه…
تصمیم گرفتم باز اسباب کشی کنم
پس از این به بعد اینجام:
نوامبر 30, 2008
یه کورش یه پاسارگاد رو آباد کرد،
یه کورش یه پاسارگاد رو کن فیکون کرد،
خوبه تنها سه ماهه که از این شرکت خارج شدم،
نمیدونم تو سه ماه بعد چه بلایی سرش میاد،
طوری شده که یه دلم میگه برو برو،
یه دلم میگه…
جالب اینجاست که غیر از دل من ،
صدها دل و عقل و دیده دیگه هم به من میگن نیا نیا…
خودم هم موندم سر دو راهی…
کاشششششششششششششششششششششششش…
ای کاششششششششششششششششش…
خدایا شکرت
نوامبر 23, 2008
وقتی خودت هم ببینی که وبلاگت مدتهاست آپدیت نشده،
وقتی از این و اون پیغام و پسغام برسه که بابا کجایی؟
وقتی مدتها بگذره و ببینی داره برنامه های قدیمیت خاک می خوره.
اونوقته که خودت هم دلت واسه خودت تنگ میشه
و میخوای یه جا رو پیدا کنی و دوباره توش داد بزنی!
خب امیدوارم برگشته باشم!!
دعا کنید دوباره غیب نشم!!!وگرنه باید کل دنیا رو دنبالم بگردید!
آگوست 16, 2008
آخرین روز کاری . . .
آخرین دیدارها. . .
آخرین کارهای در دست اقدام. . .
آخرین یادداشت سرکار خانم مهندس. . . جهت بررسی و اظهار نظر!
آخرین سفارشها. . .
آخرین همراهی صبحگاهی تا محل کار . . .
آخرین . . .
همه و همه به امید یک اولین دیگر . . .
آگوست 9, 2008
این روزهای انتظار
هم شیرینه
هم ترسناک
هم دلهره آور
هم پر از اضطراب.
و هم . . .
گذشت لحظه ها
شاید بعد از مدتها هدفمند شده،
روزهای انتظار و شبهای بی خوابی
تکرار و مرور گذشته ها
منتها نه برای حسرت خوردن،
بلکه برای افزایش انگیزه در آینده.
آگوست 3, 2008
همه شاكي هستن كه چرا اينجا داره خاك ميخوره،
خودم هم نميدونم شايد بارها بازش كردم كه آپديتش كنم ولي نشده،
خيلي موضوعات تو ذهنم هست
ولي . . .
راستش رو بخوام بگم خيلياش جنبه دلتنگي داره
اتفاقات زيادي افتاده و داره ميفته كه اين رو افزايش ميده
و من هم به خاطر همين اين وبلاگ رو آپديت نمي كنم
چون هميشه از احساساتم تو اين بلاگ مي نوشتم و دوست ندارم تو اين دوران
از دلتنگيها و ناراحتيها بنويسم
به خاطر همين هم هست كه نوشتن از زبان شخص ثالثي كه
بودنش جزء شادي بخش ترين لحظات زندگيمه برام راحت تره.
نوشتن از شاديها برام لذت بخش تر بوده و هست.
ميدونم بهانه خوبي نيست ولي شايد به قول يكي از دوستان
اين امر خيلي تو زندگيم تاثير گذاشته.
پس من هم پنهانش نميكنم.
قولي هم نميدم كه نتونم انجامش بدم.
فقط اميدوارم بتونم بيام حتي از اون دلتنگيها بنويسم.
ژوئیه 6, 2008
1- درگير دانشگاه و امتحانها بودم به خودم و وبلاگم نرسيدم!
2- امتحانها خيلي هم خوب نبوده ، فعلا بايد منتظر بمونيم ببينيم اساتيد محترم چقدر در حقمان لطف مي كنند.
3- كورالي فقط خوش به حالشه. اميدوارم زودتر تميز هم بشه،خيال همه مون راحت شه!
4- طفلكي مامان نميدونه براي من وسايل آماده كنه يا براي كورال؟
5- دقيقاً دوماه ديگه هردومون خلاص شديم!
6- محيط كار كه به هم ريخته شده، تكليف من هم روشن نيست. معلوم نيست بعد از شش ماه مرخصي برگردم راهم ميدن يا نه؟
7- اين شكمه اونروز از يه جا رد نشد، گير كرد و يه خط اساسي افتاده روش!
8- تا الان سرم گرم بوده، ولي احساس ميكنم از اين به بعد يه كمي كند بگذره!
9- دلم به حال خودم و بقيه كساني كه بيمه تامين اجتماعي هستن ميسوزه، اين همه پول هر ماه ازت ميگيرن ، آخرش . . .
10- فكر كنم بايد به فكر يه كارافريني اساسي باشم!! يه ترم كارافريني خوندم جوگير شدم ، نه؟
11-آخرش پذيراييمون رو دو قسمت كرديم و يه اتاق خواب از توش در آورديم، خدا ايرانيها رو با اين پروژه اجرا كردناشون رو خير بده!
12- سعي ميكنم از اين به بعد بيشتر بيام. ديگه اين وبلاگ بيچاره خاك نخوره
مِی 13, 2008
مِی 4, 2008
باورت میشه این تو باشی،
تو باشی که برات چیزهایی که قبلترها خیلی اهمیت داشت
دیگه مهم نباشه؟
مسائلی رو که مدتها منتظرشون بودی
شرایطی پیش بیاد که عملی نشن و تو با خیال راحت،
حداقل در ظاهر بپذیری و نشون ندی درونت چی میگذره؟
آخه جالب اینجاست که گاهی درونت هم با ظاهرت واقعا یکیه!
چطور ممکنه این همه تغییرات ، اون هم تو این مدت کم؟؟
فقط باید امیدوار باشی این تغییرات در جهت راحت بودن ذهنت باشه،
وگرنه اگه بخواهی در لحظه اهمیتی ندی و بعد فکر کنی بهش. . .
آوریل 20, 2008